با چتر آبیت به خیابان که آمدی
حتماً بگو به ابر به باران که آمدی
نمنم بیا به سمت قراری که در من است
از امتداد خیس درختان که آمدی!
امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئیت بنمایان که آمدی
فوارههای یخ زده یکباره واشدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی
شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که آمدی
زیبایی ِرها شده در شعرهای من!
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی.
...پیش از شما خلاصه بگویم ادامهام
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی
...گنجشگها ورود تو را جار میزنندآه ای بهار گمشده... ای آنکه آمدی!
فرهاد صفریان